در مورد سبب سروده شدن اين شعر در ديوان محتشم كاشاني چنين
آمده است: موقعي كه محتشم در مرثيه برادرش (عبدالغني) كه در سفر مكه فوت نموده نوحه گري
مي كرد شبي در عالم رويا اميرالمومنين عليه السلام را مي بيند و حضرت به او مي
فرمايد: چرا در مصيبت برادرت مرثيه مي گويي و براي فرزندم حسين مرثيه نمي گويي؟
محتشم عرض مي كند: يا علي مصيبت حضرت حسين خارج از حد و حصر بوده و من نمي دانم از
كدام مصايب او شروع كنم. حضرت علي عليه السلام به او ميفرمايد: بگو(باز اين چه
شورش است كه در خلق عالم است) محتشم از خواب بيدار شده و بقيه را مي گويد تا مي
رسد به اين بيت: (هست از ملال گرچه بري ذات ذوالجلال) و در مصرع بعدي باز متحير مي
ماند كه چه بگويد كه شايسته مقام حضرت ربوبي باشد ولي باز هم مدد به او رسيده و در
خواب حضرت ولي عصر (عج) را مي بيند كه به او مي فرمايد: بگو (كو در دل است و هيچ
دلي بي ملال نيست) پس بيدار شده و آن بند را به پايان مي رساند.
و اينك
تركيب بند بلند محتشم كاشاني
باز اين
چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين
چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين
چه رستخيز عظيم است كز زمين
بي نفخ
صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح
تيره باز دميد از كجا كز او
كار جهان
و خلق جهان جمله در هم است
گويا طلوع
مي كند از مغرب آفتاب
كاشوب در
تمامي ذرات عالم است
گر خوانمش
قيامت دنيا بعيد نيست
اين
رستخيز عام كه نامش محرم است
در بارگاه
قدس كه جاي ملال نيست
سرهاي
قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملك
بر آدميان نوحه مي كنند
گويا عزاي
اشرف اولاد آدم است
خورشيد و
آسمان و زمين نور مشرقين
پرورده كنار رسول خدا حسين